مقالات

در این سایت ما در مورد طرحواره درمانی و تله های زندگی صحبت می کنیم

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آیدا ( که در پست های قبل به او اشاره شد )از همه چیز می‌ترسید، تحت سلطه‌ی والدینی قرار گرفته بود که سخت از او حمایت می‌کردند. والدینش همواره به او هشدار می‌دادند، چون خودشان همیشه نگران خطرات احتمالی بودند. آنها در ذهن آیدا این ترس را کاشته بودند که در دنیا احساس خطر و آسیب‌پذیری کند.

والدین آیدا منظور بدی نداشتند چون تا حدّی خودشان نگران بودند و سعی می‌کردند از آیدا حمایت کنند. اغلب والدین این‌گونه هستند: «والدین از فرزندشان به شدّت حمایت می‌کنند و فرزندشان را خیلی هم دوست دارند». آیدا در دام تله‌ی زندگی آسیب‌ پذیری گرفتار شده بود. توانایی او برای عملکرد مستقل در دنیا، آسیب دیده بود. زیرا به شدّت می‌ترسید که کارها را بدون مشورت و کمک‌طلبی از اطرافیان انجام دهد.

برای ورود به دنیای خارج از خانواده، نیازمند خودمختاری هستیم و پیش‌نیاز خودمختاری، امنیت است. احساس توانمندی برای مقابله با کارهای روزمره، نیازمند جدایی خویشتن از دیگران است. این دو مورد آخر بیشتر با تله‌ی زندگی وابستگی سر و کار دارند.

اگر وابسته بار آمده باشید در شکل بخشی و تقویت توانمندی برای عملکرد مستقل با شکست روبه‌رو می‌شوید. شاید به این دلیل وابسته شده‌اید که والدین‌تان سخت از شما حمایت کرده‌اند: «به جای شما تصمیم گرفته‌اند و مسؤولیت کارهای شما را به دوش کشیده‌اند». ممکن است خیلی هوشمندانه و ظریف با عیب‌جویی از شما باعث شده‌اند توانایی‌هایتان تضعیف شود. بالطبع در دوران بزرگسالی احساس می‌کنید بدون راهنمایی، حمایت و نصیحت فردی قوی و توانمند، قادر نیستید دست از پا خطا کنید. حتّی اگر خودتان را از زیر یوغ والدین خلاص کرده باشید بسیاری از افرادی که در دام این تله می‌افتند، ممکن است قادر به این کار هم نباشند درگیر رابطه‌ی دیگری می‌شوید که طرف مقابل، نماد والدین سلطه‌گر و عیب‌جوی شماست. شما همسر یا رئیسی می‌خواهید که نقش والدین‌تان را در زندگی شما بازی کند.

افراد وابسته اغلب خویشتن مستقل و جداگانه‌ای ندارند و هویت آنها مثل ستاره‌ی دنباله‌داری است که دایم در پی تقلید از نماد دلبستگی است. هویت این‌گونه افراد با هویت والدین یا همسرشان درآمیخته شده است. بنابر این، چنین افرادی که به استقلال فکری، عاطفی و رفتاری نمی‌رسند، تصور قالبی چنین افرادی این است که در هویت همسرشان ذوب می‌شوند و هر کاری که برای رضایت همسرشان لازم باشد، انجام می‌دهند، تمام محور زندگی‌شان نظرات همسرشان است و علاقه و نظر مستقلی هم ندارند. این‌گونه افراد، دوست صمیمی نیز ندارند. احساس امنیت برای ورود به دنیای خارج از خانواده، احساس کفایت و شکل‌گیری خویشتن مستقل، مؤلفه‌های خودمختاری به شمار می‌روند.

 


  • روانشناسی بالینی
  • ۰
  • ۰


خودمختاری را توانایی جدا شدن والدین و عملکرد مستقلانه تعریف می‌کنند. البته این توانایی را بایستی با افراد همسن و سال سنجید. علاوه بر این، توانایی ترک خانه والدین، تشکیل زندگی مستقل، دست یافتن به هویت، روشن سازی اهداف و جهت بخشی به زندگی خودمان، بدون حمایت یا جهت‌دهی والدین را نیز جزء خودمختاری محسوب می‌کنند. فردی که خویشتن مستقل دارد به خودمختاری دست یافته است.

اگر در خانواده‌ای بزرگ شده‌اید که استقلال‌یابی و خودمختاری را تشویق کرده‌اند؛ بنابر این والدین به شما مهارت‌های خودکارآمدی را یاد داده‌اند و شما را به سمت مسؤولیت‌پذیری سوق داده‌اند و به شما یاد داده‌اند که مهارت خوب قضاوت کردن را یاد بگیرید. والدین‌تان به شما کمک کرده‌اند که با جسارت به مقابله با مشکلات دنیای اطراف بروید و با همسالان‌تان روابط سالمی برقرار کنید. این‌گونه والدین به جای حمایت افراطی و بیمارگونه، به شما یاد داده‌اند که دنیا جایگاه امنی است و علاوه بر این به شما یاد داده‌اند که چگونه از خودتان مراقبت کنید. علاوه بر این، چنین والدینی، فرزندان خود را به سمت کسب هویتی مستقل تشویق می‌کنند.

به هر حال ممکن است شما در محیط ناسالم‌تری بزرگ شده باشید که جلوی استقلال‌طلبی را گرفته باشند و در عوض شما را به سمت وابستگی و دنباله‌روی تشویق کرده باشد. در چنین فضایی ممکن است والدین مهارت‌های خوداتکایی را به شما یاد نداده باشند، بلکه در عوض همیشه کارهای شما را انجام داده‌اند و تلاش‌های شما برای مهارت‌یابی را دست کم گرفته‌اند. ممکن است دایم در گوش شما خوانده باشند که دنیا جایگاه خطرناکی است و در جهان نابسامان و پرخطری به سر می‌بریم. ممکن است همیشه درباره‌ی ابتلا به بیماری‌های خطرناک به شما هشدار داده‌اند. همچنین ممکن است نگذاشته باشند شما به دنبال علایق طبیعی خود بروید و قضاوت‌های شما را محکوم کرده باشند. به‌گونه‌ای که امروزه نمی‌توانید به تصمیم‌ها و قضاوت‌های خود اطمینان کنید.

 


  • روانشناسی بالینی
  • ۰
  • ۰

دیوید که در پست های قبل به شرح برخی از مشکلات وی پرداختیم، نمونه‌ی بارز مشکل ارتباطی با دیگران است. او از ارتباط با جنس مخالف، احساس رضایت نمی‌کرد و در صمیمی شدن سخت مشکل داشت. هر گاه بوی صمیمیت به مشامش می‌رسید پا پس می‌کشید. او حتی روابط نزدیک خود را نیز در یک سطح رسمی و غیرصمیمی نگه می‌داشت. در ابتدای درمان وقتی از او خواسته شد که افراد صمیمی زندگی‌اش را نام ببرد، فرد خاصی به ذهنش خطور نکرد.

دیوید در جوّی بزرگ شده بود که شاخصه‌ی اصلی آن خلأ هیجانی و کمبود عاطفی بود. او فقط می‌دانست که پدر و مادرش افرادی سرد، بی‌مهر و کناره‌گیر بودند. او با والدینش رابطه‌ی عاطفی نداشت. 

کودکان سه نوع محرومیت را ممکن است تجربه کنند: 

  • محرومیت از محبت
  •  محرومیت از همدلی 
  • محرومیت از راهنمایی 

دیوید زهرِ تلخ هر سه نوع محرومیت را چشیده بود.

اگر در روابط عاطفی و اجتماعی مشکل داشته باشید، تنهایی دست از سر شما برنمی‌دارد. احساس می‌کنید هیچ کس واقعاً شما را درک نمی‌کند و به شما اهمیت نمی‌دهد (تله‌ی زندگی محرومیت هیجانی). یا ممکن است احساس کنید که از دنیا فاصله گرفته‌اید و منزوی شده‌اید و وصله‌ی ناجور هر جمعی هستید (تله‌ی زندگی طرد اجتماعی). این احساس بی‌معنایی و خلأ، شما را مشتاق دیوانه‌وار روابط اجتماعی و عاطفی می‌کند.

 


  • روانشناسی بالینی
  • ۰
  • ۰

برای این که بتوانیم ارتباط سالمی با اطرافیان برقرار کنیم نیاز به عشق، توجه، همدلی، احترام، محبت، درک و راهنمایی داریم. ما بایستی این نیازها را هم در خانواده و هم در بین همسالان ارضا کنیم.

ارتباط با اطرافیان را می‌توان به دو نوع تقسیم کرد: 

  •  رابطه‌ی صمیمی: 

ما معمولاً با اعضای خانواده، همسر، نامزد یا دوستان خیلی نزدیک، رابطه‌ی صمیمی داریم. این افراد دلبستگی هیجانی شدید به ما دارند و ما نیز متقابلاً همین احساس را داریم. در بیشتر روابط صمیمی، ما همان احساسی را داریم که در قبال پدر یا مادرمان داشته‌ایم. 

  •  رابطه‌ی اجتماعی:

 ما از طریق این گونه روابط سعی می‌کنیم در بطن گروه اجتماعی بزرگ‌تری قرار بگیریم و احساس تعلق خاطر کنیم. منظور از روابط اجتماعی، برقراری ارتباط با دوستان یا گروه‌ها در جامعه است. مشکلات ارتباطی می‌توانند ظریف و ناآشکار باشند. ممکن است در نگاه اول این گونه به نظر برسد که شما آدم سازگاری هستید و روابط شما عیب و ایرادی ندارد. شما ممکن است در کنار خانواده، همسر یا گروه‌های اجتماعی، احساس رضایت کنید. اما با این حال احساس تنهایی و انزوا دست از سر شما برندارد. در چنین مواقعی، احساس تنهایی می‌کنید و سخت نیاز دارید که با دیگران وارد رابطه‌ای صمیمی بشوید. شما سعی می‌کنید فاصله‌ی عاطفی خود را با دیگران حفظ کنید و اجازه نمی‌دهید که دیگران به شما نزدیک شوند چون حدس می‌زنید تنهایی شما بیشتر می‌شود. ممکن است گوشه‌گیر و منزوی باشید و همیشه احساس تنهایی کنید.

 


  • روانشناسی بالینی
  • ۰
  • ۰

پاتریک که درگیر روابط عاطفی بی‌بندوبار می‌شد در دوران کودکی داغ حسرت خانه‌ای امن و باثبات را به دل برده بود. به این دلیل که مادرش در میگساری افراط می‌کرد.

پاتریک: حتی بعضی شب‌ها نمی‌دانستیم کجاست و چه‌کار می‌کند. اگرچه واقعیتش این بود که همه‌ی ما می‌دانستیم، اما نمی‌خواستیم به روی او بیاوریم. وقتی هم که در خانه بود چنان مست و پاتیل بود که توجهی به اطرافیان نمی‌کرد.

اگر یکی از والدین شما میگسار حرفه‌ای بوده است، بنابر این نیاز به امنیت شما برآورده نشده است.

به نظر ما پاتریک در دوران بزرگسالی به بی‌ثباتی اعتیاد پیدا کرده بود و به همین دلیل جذب افراد پیش‌بینی‌ناپذیر و بلاتکلیف می‌شد. او گرفتار عشق نافرجام زنانی می‌شد که تعهدگریز، خوش‌گذران و فرصت‌طلب بودند.

کودکی که احساس امنیت می‌کند، می‌تواند آرام باشد و به دیگران اعتماد کند. احساس امنیت، سنگ بنای هر احساس دیگری است. بدون احساس امنیت، احساس‌های دیگر محلی از اِعراب ندارند. بنابر این ناامنی مانع انجام درست سایر تکالیف تحوّلی می‌شود. هر چه انرژی روانی افراد بیشتر صرف نگرانی درباره‌ی امنیت‌طلبی شود، کمتر به آن می‌رسند.

اگر شرایط دوران کودکی ناامن باشد، کودک در معرض بیشترین خطر روبه‌رو شدن مجدد با این احساس ناامنی قرار می‌گیرد. شما برای امنیت‌طلبی، عجولانه و تکانشی از دامن یک رابطه به رابطه‌ای دیگر پناه می‌برید یا با شعار نه شیر شتر و نه دیدار عرب، انزواگزینی را پیشه می‌کنید مثل ماریان در سال‌های بعد از ورود به دانشگاه.

 


  • روانشناسی بالینی